در حدود ساعت پنج بامداد امروز، هنگامی که من در حال دعا بودم، خداوند عیسی ظاهر شد و بسیار خوشحال و شادمان به نظر میرسید.
خداوند عیسی نزدیکتر از این نزد من آمد. نمیتوانستم توصیف کنم چقدر زیبای او بود. با لباس سلطنتی پوشیده شدهبود. رنگها ترکیبی از قرمز تیره و بنفش همراه با بسیاری از تزئینات طلایی در همهجا بودند. موهای مویشی زیبا داشت و چشمهای زیبا، پرجوشهای.
گفت: «والنتینا، فرزندم، میآیم تا بهت بگوید که در خانهٔ برنادت، بسیار سپاسگزار و شادمان بودیم زیرا او برای اولین بار خانهاش را برای دعا باز کرد و بسیاری از مردم دعوت کرد.»
«او غار زیبایی ساخت، و میگویم بهت که دعاها تا تمام منطقه اطراف رسیدند و حتی بیشتر نیز گسترش یافتند تا شهر سیدنی که بسیار گناهکار است و من را خیلی آزار میدهد.»
«فرزندانم، دعا در این زمانها بسیار ضروری است و برای کور کردن شیطان لازم است. او همواره برنامهریزی میکند تا شرور کند و مردم را آسیب برساند، خصوصاً حالا که شما آمادهٔ آمدن من هستید.»
«بهت میآیم تا خودم قربانی شوم و توها را نجات دهم. برای همین، میخواهم بهت بگویم که دعا کنید و بیمناک نباشید، زیرا همیشه با شما هستم. من همواره با همهی فرزندانم وقتی جمع شدهاید برای دعا.»
«برای اینچنین، توها را مبارک میگویم و آرامش ویژه و نعمتها به شما میدهم، خصوصاً برای تولدم.»